آخرین اخبار
کد مطلب: 80356
مصاحبه با همسر شهيد سرلشکر خلبان آزاده حسين لشکري
باور نمي‌کردم که قرار است به کشور بازگردد/فقط کافي بود بگويد ما جنگ را آغاز کرديم
تاریخ انتشار : 1393/05/28
نمایش : 1355
خيلي حس بدي است که کسي در بي خبري و انتظار زندگي کند آن هم به مدت 18 سال. غير از 3 سالي که بين ما نامه رد و بدل مي‌شد حدود سالهاي 74 تا 77، که مي‌دانستم حسين زنده است و با هم در ارتباط بوديم، مابقي سال‌ها را در حالتي بين جهنم و بهشت سپري مي‌کردم.
به گزارش سلام لردگان، سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به ميهن اسلامي بهانه‌اي شد تا مصاحبه‌اي با همسر شهيد سرلشکر خلبان آزاده حسين لشکري منتشر کنيم.

خلبان آزاده حسين لشکري، ملقب به سيدالاسراي ايران، در سال 1331 در روستاي ضياء آباد شهرستان قزوين به دنيا آمد.
 
در سال 1354 پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ايران، براي تکميل دوره خلباني به آمريکا اعزام شد و با درجه ستوان دومي به ايران بازگشت و به عنوان خلبان هواپيماي شکاري اف - 5 مشغول به خدمت شد.
 
حسين لشکري با آغاز جنگ تحميلي به خيل مدافعان کشور پيوست و پس از انجام 12 مأموريت هواپيماي وي مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجبور به ترک هواپيما شد که نهايتاً در خاک دشمن به اسارت نيروي بعث عراق درآمد.
 
اين شهيد بزرگوار سه ماه اول دوران اسارت در سلول انفرادي بود و پس از آن در مدت 8 سال با حدود 60 نفر ديگر از همرزمان در يک سالن عمومي و دور از چشم صليب سرخ جهاني نگهداري شد.
 
امير سرتيپ خلبان حسين لشکري پس از 16 سال اسارت به نيروهاي صليب سرخ معرفي شد و دو سال بعد در روز هفدهم فروردين سال 1377 به ايران بازگشت.

شهيد سرلشکر خلبان آزاده حسين لشکري که به حق از سوي مقام معظم رهبري «سيدالاسراي ايران» نام گرفت، به معناي واقعي مقاومت را تعريف کرد و غل و زنجيرهاي دنياي فاني را از خود باز کرد و خود را اسير گرفتاري‌هاي دنيوي نکرد و در نهايت 19 مرداد 1388 بر اثر عارضه‌هاي ناشي از اسارت در بيمارستان لاله تهران به شهادت رسيد.

 آيا اميدي به بازگشت شهيد لشکري در اين 18 سال دوري از ميهن داشتيد؟

تا قبل از آغاز بازگشت اسرا به ميهن کمي اميد داشتم که شهيد لشکري بر خواهد گشت. اما با شروع بازگشت اسرا به ميهن اين اميد در من تقويت شد تا اينکه همه اسرا بازگشتند ولي خبري از همسر من نشد. حس بسيار مبهمي نسبت به اين موضوع داشتم. تصور کنيد همه اسرا به آغوش خانواده‌هايشان بازگشتند، ولي از حسين خبري نبود. فقط او را نگه داشته بودند. تا قبل از بازگشت اسرا ميان خانواده‌هاي آنان جا افتاده بود که شايد اسيرشان بازگردد شايد هم نه. همه اين حالت را داشتند. ولي وقتي همه اسرا برگشتند و حسين لشکري بازنگشت، خيلي نااميد بودم و هميشه اين سؤال را در ذهنم مرور مي‌کردم که همه اسرا به کشور بازگشتند اما از جمع حدود 50 خلبان اسير که قرار بود آزاد شوند، چرا همسر من را جدا کرده‌اند.

اما با اين اوصاف باز هم اميد خودم را براي بازگشت ايشان از دست ندادم.

کمي بيشتر درباره احساسات خودتان در دوران اسارت شهيد لشکري و دوري وي از خانواده و همسر و فرزندش برايمان تعريف کنيد.

اگر در يک جمله بخواهم توضيح دهم فقط مي‌توانم بگويم دوران بسيار سختي براي من و پسرم بود. اين شرايط اصلاً قابل بيان نيست تا يک نفر دچار آن نشود، نمي‌تواند آن را درک کند. ولي خدا را شکر که به خير و خوبي اين دوران سپري شد و حسين به کشور عزيزمان برگشتند. اين که الان در بين ما نيست بحثش جداست، ولي ثمره صبر و استقامت من اين بود که بالاخره شهيد لشکري بعد از تحمل 18 سال اسارت برگشت.

نبود شهيد لشکري در زمان 18 سال اسارت براي شما سخت تر است يا الان که شهيد شده‌اند؟

الان خيلي سخت تر است. قبل از بازگشت ايشان 50 درصد احتمال مي‌دادم که به کشور بازگردند و حداقل اميدي داشتم، اما حالا مي دانم که ديگر در بين ما نيست و بازگشتي نخواهد داشت.

چند وقت از سقوط هواپيماي شهيد لشکري و اسارت ايشان از شهيد لشکري خبري نداشتيد؟

روز بعد از سقوط هواپيماي حسين به من اطلاع دادند که ايشان دچار سانحه شده‌اند و به اسارت درآمده‌اند. به من گفتند که ما 3 الي 4 روزه شهيد لشکري را پس مي‌گيريم. من هم واقعاً فکر مي‌کردم چند روزه حسين بر خواهد گشت.

 از احساس بي خبري و بلاتکليفي خودتان توضيح دهيد.

خيلي حس بدي است که کسي در بي خبري و انتظار زندگي بکند. آن هم به مدت 18 سال. غير از 3 سالي  که بين ما نامه رد و بدل مي‌شد حدود سالهاي 74 تا 77، که مي‌دانستم حسين زنده است و با هم در ارتباط بوديم، مابقي سال‌ها را در حالتي بين جهنم و بهشت سپري مي‌کردم. من پسري داشتم که نهايتاً تا 7 سالگي مي‌توانستم جواب سؤالاتش را درباره نبود پدر پاسخ بدهم. اما روز به روز که بزرگ تر مي‌شد، نمي‌توانستم جوابي به او بدهم.

 پسر شما گلايه نمي‌کرد که چرا پدر من کنار ما نيست؟ اينکه همه اسرا نزد خانواده‌هايشان هستند به جز پدر من؟

علي چون احساساتي بود، خيلي گلايه مي‌کرد. با همه اين اوصاف باز او را قانع مي‌کردم که پدر تو براي اين مرز و بوم فداکاري کرد و تن به خواسته صدام نداد. اما الان در اين چند سالي که حسين شهيد شده، نمي‌دانم چه بايد به او بگويم. چطور بايد او را دلداري بدهم. هر دوي ما بعد از شهادت ايشان بهت زده شديم. مي دانم که پسر من خيلي دل پري دارد، هر بار که صحبت شهيد لشکري مي‌شود يا تصوير ايشان از تلويزيون پخش مي‌شود، بعضي گلوي پسرم را فشار مي‌دهد، اما باز هم چيزي نمي‌گويد که من آزرده خاطر شوم.

الان که گلايه نمي‌کند من بيشتر نگران او هستم. دوست داشتم مانند دوران اسارت پدرش صحبت مي‌کرد، شکايت مي‌کرد، چيزي مي‌گفت. در مقطعي 18 سال پدر را از دست داده بود، و بعد از بازگشت از اسارت دوباره او را از دست داد.

 چه خاطره‌اي از دوراني که شهيد لشکري از اسارت بازگشت در ذهن شما برجسته تر است؟

خاطرات خيلي خوبي بعد از بازگشت آقاي لشکري داشتيم. اما فکر کنم بهترين چيزي که براي حسين ممکن بود اتفاق بيافتد، ديدن پسرش علي بود. تعريف مي‌کرد در مدت 10 سال انفراديش در زندانهاي عراق، بعضي اوقات غذا نمي‌خورد، وقتي نگهبانان از او دليلش را مي‌پرسيدند مي‌گفت: "وقتي اسير شدم پسرم چند ماهه بود، الان عکس‌هايي که از او مي‌بينم يک پسر دبيرستاني است و او بدون من هر روز بزرگ و بزرگ‌تر مي‌شود."

به جرأت مي گويم به غير از ديدن من که همسرش بودم، انگار با ديدن علي که مرد بزرگي شده بود، روح دوباره اي در حسين دميده شد و از اين بابت خيلي خوشحال بود.
بعد از اين مسئله، اتفاقي که زندگي ما را خيلي شيرين تر کرد، به دنيا آمدن پسر علي بود.
 
18 سال اسارت و دوري از خانواده، در هيچ ذهني حتي تصور هم نمي‌شود، شما چطور اين مدت طولاني که يک عمر است را تحمل کرديد؟

من مطمئن هستم که من و آقاي لشکري با هم انتخاب شده بوديم که اين راه را شروع کنيم و به انتها برسانيم. محمدرضا نوه شهيد لشکري 12 سالش تمام شده، او که از پوست و گوشت و خون خانواده لشکري هست، نمي‌تواند باور کند که پدربزرگش 18 سال را در اسارت سپري کرده است. فکر مي‌کنم من و همسرم در پيشگاه خدا انتخاب شده بوديم که همه اين سختي‌ها را تحمل کنيم. با اين همه سختي و مشکلاتي که سپري کرديم، باز خوشحالم که در هر محفل و مجلسي که اسم شوهر من مي‌آيد، از او به عنوان يک اسطوره و افتخار ياد مي‌کنند و اين براي من، فرزندم و نسلهاي بعد مايه ي افتخار است.

 
لحظه اي که خبر بازگشت شهيد لشکري را به شما دادند، آيا باور مي‌کرديد که او برگردد؟

من تا لحظه اي که او را ديدم، باور نمي‌کردم که قرار است به کشور بازگردد. چون اين انتظار خيلي به درازا کشيده بود. حتي اولين نامه‌هايي که از او دريافت کردم، فکر مي‌کردم متعلق به خود حسين نيست. دستخط حسين را يادم رفته بود. زندگي قبل از اسارت من و حسين تنها يک سال و نيم بود. ما فروردين 58 ازدواج کرديم و آقاي لشکري شهريور 59 اسير شد. در اين يک سال و نيم هم در مجموع 3 يا 4 ماه بيشتر با هم زندگي نکرديم. ما چند تا حرف خصوصي با هم داشتيم که در نامه دومم به آن‌ها اشاره کردم. گفتم اگر جواب من را داد معلوم مي‌شود که خود حسين است که نامه را نوشته است. تا اينکه جواب من را داد و او هم متوجه شده بود و در نامه دومش به آن اشاره کرد. آنجا بود که مطمئن شدم نامه از طرف خود حسين است.

زماني که وارد مرز ايران شده بود، تلفني با حسين صحبت کردم، آنجا بود که تا خيالم راحت شد و مطمئن شدم که يکي دو روز ديگر حسين برخواهد گشت.

در پايان اگر حرف ناگفته اي داريد بيان بفرماييد.

دوست دارم مردم ما علي الخصوص جوان‌ها، بدانند که آرامش و آسايش امروز ما مديون رنج‌ها و سختي‌هايي است که رزمندگان اسلام، فرقي ندارد ارتشي يا سپاهي يا بسيجي در راه اين کشور متحمل شده‌اند، مرهون خون‌هايي است که براي استقلال ايران ريخته شده.

بعضي اوقات که حسين با من صحبت مي‌کرد مي‌گفت تمام عزت امروز کشور ما، به خاطر قطره قطره خون شهدا و ايثارگران است. هميشه با تعصب و خوشحالي خاصي مي‌گفت که ما جنگ را به اين نقطه رسانديم که همه دنيا در برابر رزمندگان اسلام زانو زدند.

بعضي‌ها مي گويند چرا اينقدر اسم شهيد و شهادت را مي‌آوريد؟ به آن‌ها مي گويم به خدا اگر يک سال، نه يک ماه يا حتي يک هفته خودتان را جاي من و امثال من بگذاريد، ديگر اين صحبت‌ها را بيان نمي‌کنيد. خيلي‌ها طي سالهاي بعد از جنگ از همه لحاظ پيشرفت کردند، اما من و امثال من هميشه درجا زديم، ولي مطمئن هستم که اجر و عظمت کار خانواده شهدا و آزادگان و جانبازان را با ميلياردها تومان پول و سرمايه، کسي به دست نخواهد آورد.

حسين کافي بود فقط چند جمله را بگويد، اينکه ما جنگ را آغاز کرديم تا همه چيز به نفع رژيم بعثي تغيير پيدا کند. اما او 18 سال اسارت کشيد و شکنجه شد تا ايران و ايراني هميشه سرافراز باشد. حسين را بارها به خاطر اينکه با آن‌ها همکاري نمي‌کرد کتک زدند، شوک الکتريکي دادند، تا دم جوخه اعدام بردند، تهديد به اعدام مي‌کردند، اما به خاطر عشق و علاقه به ايران و مردمش اين‌ها را تحمل کرد. با اينکه نمي‌دانست آيا باز خواهد گشت؟ آيا زنده خواهد ماند؟ نمي‌دانست اگر بازگردد به او لقب سيدالاسرا خواهند داد، ذره اي سستي و تزلزل در او ايجاد نشد. شايد اگر خداي ناکرده کمي سست مي‌شد و به خواسته صدام تن مي‌داد، سرنوشت اين مملکت عوض مي‌شد، اما خدارا شکر که مقاومت کرد و حسرت اعلام آغازگر جنگ بودن ايران را به دل صدام ملعون گذاشت.

منبع. باشگاه خبرنگاران
 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 



جهت عضويت در کانال های خبري سلام لردگان روی تصاویر کليک کنيد
پیوند
سايت رهبري

دولت

مجلس